به دروازه جهرم رسیدم
صدای تبل و شیپور رو شنیدم
به خود گفتم که این تبل نظامه
دو سال شخصی گری بر من حرامه
به خط کردند تراشیدن سرم را
لباس نظام کردند تنم را
کلاغ پر می برند قاشوق به دندان
برای دادن یک تکه نان
لباس نظامی ام هم رنگ زمینه
برادر غم مخور دنیا همینه
گروهبانان مرا بیچاره کردند
لباس شخصی ام را پاره کردند
الاهی خیر نبینی سر گروهبان
چرا امشب مرا کردی نگهبان
نگهبانم نگهبان دم سنگ
ستاره می شمارم با دلی تنگ
ستاره می شمارم خوابم نگیرد
جناب سروان از من ایرادی نگیرد
نگو بگو زندان قارون
قدم آهسته می برند با دلی خون
نگو جهرم بگو ویرانه غم
نگهبانی زیاد مرخصی کم
و این هم شعر های روی دیوارهای دستشوییها ...
بسوزد پیر خدمت که سوزاند پدرم را
دوست دخترم مادر شد و من هنوز پسرم
بسوزد آنکه سربازی را بنا کرد
ستم بر ما نکرد بر دخترا کرد
|