اگر نماز گزار بداند که تا چه حد مشمول رحمت الهی قرار می گیرد هرگز سر از سجده بر نخواهد شد. "حضرت علی(ع)" یک روز یه ترکه … وجدانا و اخلاقا راستشو بگین. اگه یه سگ گرسنه و یک آدم فقیر بیان جلو خونتون به کدومشون کمک می کنید؟؟؟؟!!!!!
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون آن روز که هفت ساله بودی چون ای چارده ساله قرةالعین بالغ نظر علوم کونین گل به چمن حواله بودی و اکنون که به چارده رسیدی چون سرو بر اوج سرکشیدی غافل منشین نه وقت بازیست وقت هنر است و سرفرازیست دانش طلب و بزرگی آموز تا به نگرند روزت از روز نام و نسبت به خردسالی است نسل از شجر بزرگ خالی است جایی که بزرگ بایدت بود فرزندی من ندارت سود چون شیر به خود سپهشکن باش فرزند خصال خویشتن باش دولتطلبی سبب نگهدار با خلق خدا ادب نگهدار آنجا که فسانهای سکالی از ترس خدا مباش خالی وان شغل طلب ز روی حالت کز کرده نباشدت خجالت گر دل دهی ای پسر بدین پند از پند پدر شوی برومند گرچه سر سروریت بینم و آیین سخنوریت بینم در شعر مپیچ و در فن او چون اکذب اوست احسن او زین فن مطلب بلند نامی کان ختم شدهست بر نظامی نظم ار چه به مرتبت بلند است آن علم طلب که سودمند است در جدول این خط قیاسی میکوش به خویشتنشناسی تشریح نهاد خود درآموز کاین معرفتی است خاطر افروز پیغمبر گفت علم علمان علم الادیان و علم الابدان در ناف دو علم بوی طیب است وان هر دو فقیه یا طبیب است میباش طبیب عیسوی هش اما نه طبیب آدمی کش میباش فقیه طاعت اندوز اما نه فقیه حیلت آموز گر هر دو شوی بلند گردی پیش همه ارجمند گردی صاحب طرفین عهد باشی صاحب طرف دو مهد باشی میکوش به هر ورق که خوانی کان دانش را تمام دانی پالان گریی به غایت خود بهتر ز کلاهدوزی بد گفتن ز من از تو کار بستن بی کار نمیتوان نشستن با این که سخن به لطف آب است کم گفتن هر سخن صواب است آب ار چه همه زلال خیزد از خوردن پر ملال خیزد کم گوی و گزیده گوی چون در تا ز اندک تو جهان شود پر لاف از سخن چو در توان زد آن خشت بود که پر توان زد مرواریدی کز اصل پاکست آرایش بخش آب و خاکست تا هست درست گنج و کانهاست چون خرد شود دوای جانهاست یک دسته گل دماغ پرور از خرمن صد گیاه بهتر گر باشد صد ستاره در پیش تعظیم یک آفتاب ازو بیش گرچه همه کوکبی به تاب است افروختگی در آفتاب است سردار شهید حمید باکری قائم مقام لشکر 31 عاشورا
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان … ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس … ؛ وقتی همه جلوی کودتای سخت استبداد
جا
زده بودن، او بود که تسلیم نشد. یکه و تنها از پس ارتش حکومت
مرکزی
براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد.
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، به امیدیی که همه تو این
مملکت آزاد زندگی کنن.
آخرش هم بهرهیی که از مشروطه برد گلولهیی بود که میوهچینان
فرصتطلب مشروطه به پایش زدند و علیل و خانهنشینش کردند و در
فقر
و
فاقه و گمنامی چشم ناکام از ایران عزیزش بست.
یه روز یه رشتییه …
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، به امید اینکه
دیگه
کسیی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد. تو همون مدت
کوتاهیی
که اختیار بخشیی از ایران [تازه با اونهمه مکافات] دستش بود
مردم
اونجا مزهی شیرین داشتن یک حکومت مردمی را چشیدن. یک نمونهش
این
که
دقیقا" تو همون سالهایی که مردم بقیهی ایران مظلوم دههزار
دههزارتا از قحطی میمردن اونا معیشت عادی خودشون رو داشتن.
یه روز یه لره …
اسمش کریم خان بود، مؤسس سلسلهی زندیه؛
شاید اگر در طول تاریخ دو سه هزار سالهی ایرانمان بخواهیم یک
شاه
را
نام ببریم که عقدهی آزار مردم نداشت، با دشمنانش هم تا جایی که
ممکن
بود ملایم بود، به مال و جان و ناموس مردمش احترام گذاشت، برای
آبادی
سرزمینش و رفاه مردمش کوشید و تا حد زیادیی موفق هم بود، کمتر
متملقان را دور خودش جمع کرد و سادهزیست، نیکسیرت و عدالتپرور
بود؛
یکیی از گزینههای انگشتشمار اوست.
یه روز یه قزوینییه …
اسمش عارف بود، هم شاعر و هم آهنگساز و هم خواننده، و مهمتر
این
که
هم آزادیخواه؛
یکتنه اولین [و شاید هنوز هم زیباترین] تصانیف ملی را سرود و
نواخت
و
خواند. آن هم بهقول خودش در دورهیی که وقتی یک اصفهانی میرفت
کرمان، وقت دلتنگی میخواند «نه در غربت دلم شاده، نه رویی در
وطن
دارم» یعنی کرمان را وطن خود نمیدانست!
او بود که برای شهیدان مشروطه سرود و نواخت و با سوز دل خواند که:
«از خون جوانان وطن لاله دمیده
وز ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایهی گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
از اشک همه روی زمین زیر و زبر کن
مشتیی گرت از خاک وطن هست، به سر کن
غیرت کن و اندیشهی ایام بتر کن
اندر جلوی تیر عدو سینه سپر کن …»
تاریخ شهادت: 6/12/1362 – جزیره مجنون«دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند: یک: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان میشوند. دو: دستهای که راه بیتفاوت را بر میگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند. سوم: دستهای که به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصایب و غصهها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.»
یاران مردانه رفتند؛ اما هنوز تکبیر وفاداریشان از منارههای غیرت این دیار به گوش میرسد. یاران عاشقانه رفتند؛ اما هنوز لالههای سرخ دشتهای این خاک به یمن آنان به پا ایستاده
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |